نمی دونم چه جوری بعضی از اتفاق های زندگی رو توجیه کرد، مثلاٌ اینکه آیا واقعاٌ من دارم اشتباه می کنم چون نظر اکثریت بر خلاف منه؟ این امکان وجود نداره که این اکثریت اشتباه کنن؟

من هیچ وقت دوست نداشتم یکی باشم مثل بقیه، البته این معنیش این نیست که می خواستم تو چشم باشم یا منحصر به فرد، من همیشه می خواستم فقط با منطق خودم زندگی کنم، هیچ وقت کاری رو انجام ندم چون همه این کار رو می کنن، اون کار رو انجام بدم چون منطقم بهم می گه که الان باید این کارو انجام بدی، خوب تا الان هم این روش رو دنبال کردم و نتیجه گرفتم، اما این کار یه مشکل درست کرد و مشکل این بود که بین من و مردم اطرافم یه فاصله درست کرد…

من خودم رو برتر از این مردم نمی دونم، این مردم رو هم برتر از خودم نمی دونم، این وسط آدم خوبه و آدم بده وجود نداره، فقط یک تضاد عمیق وجود داره.

طرز فکر من اینه که من ترجیح می دم که هیچی نباشم تا اینکه یک مزاحم باشم، من همیشه می خوام که دوستان در کنار من آزادی کامل داشته باشن و هیچ وقت مجبور نشن تو زندگیشون حتی برای یک ثانیه تغییری بدن یا کار اضافی انجام بدن، هیچ وقت حس نکنن که لازمه کوچک ترین تغییری تو روییه زندگیشون برای کنار من بودن بدن، یا اینکه من دوست دارم کاری رو انجام ندم یا اینکه وقتی قبول کردم درست و کامل و صحیح انجام بدم و ….

مثلاٌ قبل از یک تماس تلفنی من سعی می کنم تا اونجایی که می تونم برنامه روزانه طرف مقابل رو به یاد بیارم و ببینم که این تماس من توی ساعت بیکاری اون هست یا نه؟ که مزاحم خواب اون یا کار اون یا کلاس اون یا تلویزیون دیدن و تماشایی برنامه مورد علاقه اون نشه، یعنی اینکه ترجیح می دم اصلاٌ زنگ نزنم تا اینکه بد موقع زنگ بزنم و مزاحم بشم!! اما خوب افراد نا آشنا می تونن قضاوت های اشتباه مثل کنن، مثل اینکه به اونها بی محلی شده یا اینکه علاقه ای به ارتباط با اونها وجود نداره…

این کوچک ترین مثال بود… یا یه مثال دیگه می شه صحبت کردن توی جمع، من دوست ندارم راجع به موضوعی که اطلاعی ندارم حرف بزنم یا یک موضوعی رو که قبول ندارم الکی تایید کنم که مجلس گرم بشه! یا فوری مخالفتم رو جار بزنم و حال همرو بگیرم! به خاطر همین ساکت می شینم و بقیه رو تماشا می کنم، آخه چه اشکالی داره که به خاطرش همیشه محکوم میشم؟!!

اگه بخوام باز هم مثال بزنم هزاران مثال دیگه هست که می شه گفت، توی تک تک امور روزانه که با مردم سروکار داشته باشیم، چه آشنا چه غرییه… یک روزه دیگه بیشتر راجعش صحبت می کنیم، تا اون موقع شما ها بهم بگین که نظرتون چیه؟ من اشتباه می کنم و زیادی وسواسی هستم یا اینکه بهتره بقیه افراد هم کمی طرز فکرشون رو تغییر بدن؟